رویای من
تنگ غروب نشسته بود
انگار دلش شکسته بود
از همه کس سیر شده بود
چشماشو بازم بسته بود
از دل خونش نمی گفت
که باز دیوونه تر شده
می گفت که روزگار من
مثل چشاش سیاه شده
رویای من تو زندگی همش بهونه میگرفت
بهونه هاش تموم شدو نگاشو از چشام گرفت
تا کی میتونی دلتو
سنگ سیاهی بدونی
تا کی میتونی عاشقو
مثل عروسک بدونی
اگه باورم می کردی
گوشه ی دستات می موندم
هی نگو بهونه ای نیست
توی این قلب شکستم
که شده زندونی تن
هوای عاشق شدن نیست
هوای عاشق شدن نیست
رویای من تو زندگی همش بهونه می گرفت
بهونه هاش تموم شدو نگاشو از چشام گرفت
بهونه هات کاشکی می شد
تا آخر عمرم می موند
نگاه مهربون تو فقط
با چشم من می موند
رویای من تو زندگی.....................
