یادم نمیاد روزگارو اما یادم میاد تو رو

نفهمیدم چرا اما من هنوز عاشقم

از اون چشای نازت ندیدم چیزی جز ستم

اما با همه بدی که کردی هنوز عاشقم

توی آغوش من باشی اگه با من بیدار شی

سیر نمیشم

بی تو تموم دنیا رو بدن راضی نمیشم

همه ی وجود من.                تو از خیال تلخ من نرو

اگه بری میمیرم. از عشقه که جون میگیرم

یکی یکدونه ی من.                تو از خیال تلخ من نرو

اگه بری میمیرم.از عشقه که جون میگیرم

 

در این دنیا نکردم من گناهی

فقط کردم به روی تو نگاهی

اگر دارد نگاه من گناهی

مجازاتم بکن با یک نگاهی

در میان ماه رویان ماه  روی من تویی

گر نترسم از خدا گویم خدای من تویی

در بهار زندگی احساس پیری میکنم

با همه آزادگی فکر اسیری میکنم

بس که بددیدم زیاران بظاهرخوب روی

بعد از این بر کودک دل سختگیری میکنم

عاقبت بی کس و تنها ماندم

ناله کش در دل صحرا ماندم

همه رفتند ومن غم زده حالم

خسته در معرکه ی دنیا ماندم

ما در این شهر غریبیم ودر ملک فقیریم

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیریم

مرا یک دم دل از خوبان جدا نیست

ولی صد حیف که در خوبان وفا نیست

به خوبان دل سپردن را چه سهل است

ز خوبان دل گرفتن کار ما نیست

                بنام آنکه مراشیدا . و تو را زیبا آفرید

بنام او که انسان را از دو جنس متفاوت آفرید وبه هریک

دل و قلبی آکنده از مهر و محبت که در ضمیر او نهفته است

عطا فرمود.

چند جمله ای قلم فرسایی میکنم.

قلمی که می تواند عشق را بوجود آورد یا از جدائی ها حکایت کند

و از همه مهم تر  می تواند زندگی را توصیف و ترسیم کند :

بیا ساقی تو از میخانه عشق

بده جامی به این دیوانه ی عشق

چون از جام لبت یک جرئه نوشم

به عالم سر کنم افسانه ی عشق

بنام آنکه درهجران غربت

به معشوقان دهد درس محبت

 

بنام خالف انسانها.انسانی خالق غمها.وغمهاخالق اشک ها.واشکها

پیوند دهنده ی فلبها .

قلم رامیفشارم وبه قلب خود مینشانم تا با اولین قطره خونی که از ان

بیرون می چکد کلمه ی زیبای سلام

را که همچون قایقی شکسته که دردریای متلاطم قلبم سرگردان

است تقدیم به تو نمایم.امیدوارم که پذیرا باشی

سلام مرا که به گرمی آفتاب وبه وسعت دریاوبه لطافت سحرگاهان بهاری

که بابوی خوش خود فضا را خوشبو میکند بپذیر.

ای کاش

اشکی بودم که در چشمانت به دنیا میامدم

وبر گونه هایت راه می افتادم و به لبانت می مردم

دردنیا هرکس برای چیزی می میرد

آسمان برای ستاره هایش.دریا برای صدف هایش

خار برای گلهایش و غروب برای زیباییش

و من نیز

"برای تو می میرم"

 

ای گل نازنین بیا

تنگه دلم برای تو

بسکه زدم زعاشقی

بوسه به نامه های تو

موی سپیدفام من

مژده ی مژده میدهد

از تو چرا نهان کنم

که زنده ام برای تو

در تاریکی شب که همگان درخوابند و تو در زندان دلتنگی خود اسیری

و اشک میریزی برفراق یاران وخاطرات تلخ وشیرین را

زنده میکنی

با اشکت در آن سکوت چگونه درد دل میکنی؟

می گویی که دوستان زیادند؟

 

 آری بسیار زیادند اما اگرهمانهاخنجربدست بگیرند و از پشت بر پهلوی دوست زنند

چطور؟

 آری...

دوستان زیادنداماپیش دیگران دشمن یارند

نمیدانم!شایدهم گویی حاصل معرفت یارانی ای اشک

ویا گویی که گناهکاری وهیچ برای گفتن نداری......

 

 Image hosting by TinyPic

الهام

با الهام از عشق تقدیم به الهام

Image hosting by TinyPic

ادامه نوشته

بنام دلشکستگان غربت

که غروب را در طلوع ومرگ را در غروب می بینند

هراس های بیهوده.تابوده همین بوده.فرزندهای نا مشروع.شرع.قانون.تباهی.پوچی.بیهودگی.عمر  میرسد به سی.پنجاه.هفتاد و حاصل چند فرزندوچندین نواده.واین است ضمانت زندگی

گوسفندان آبادی بالا چه فرق دارد با آبادی پایین

چوپان ها سرمست.مغرور.سرمست از اینکه سرشیرهست.پنیرهست و

ماست های ترشیده و گرگ های دریده و درهرجشنی ودرهرعزایی سری بریده....

من رفتم.میروم جایز نیست

من رفتم وحدیث گفتم.چوپان به از گوسفند.

آزادی به از بند.چه با لبخند چه بی لبخند

آزادی   به از    بند